رهام منرهام من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

رهام

واکسن 6 ماهگی رهامم

سلام نفس مامان عزیز دلم تولد 6 ماهگیت مبارک عمر مامان ، ایشالا که 120 ساله شی مامانی، خیلی دوست داشتم برات تولد بگیرم ولی این روزا من و بابایی خیلیییی درگیر کاریم، ایشالا تو هفته بعد برات تولد می گیرم عشقم جون دلم دیروز 30 تیر واکسن 6 ماهگیت رو زدیم، موقع زدن واکسن بر خلاف سری های قبلی خیلی گریه کردی ، این سری یه خانم بد اخلاق و عنق واکسنت رو زد، بهش گفتم از این سرنگای مخصوص واکسن بدم که با اون واکسنش رو بزنید، کلی بهش بر خورد که تو بهتر می دونی یا وزارت بهداشت، وزارت بهداشت حتما یه چیزی می دونه که این سرنگا رو داده دیگه (سرنگای ایرانی با سر کلفت و کند که پوست بچه رو پاره می کنه ) خلاصه که حسابی اذیت شدی عمر مامان، و اذیت های ...
31 تير 1393

برای رهامم

شعری که این روزا برات می خونم و تو هم دوستش داری عشقم پسرم، برگ گلم غنچه خوشرنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشم های خسته ام عشق تو آواز صبح زندگیست مهر تو آغاز لطف و بندگیست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشکهای سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپار با لالای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است         ...
24 تير 1393

برگی از خاطرات دوره بارداری

سلام عزیز دل مامان خوبی قربون شکل ماهت بشم؟ جات راحته؟ اوضاع احوال اون تو خوبه؟ الان که دارم برات می نویسم، تو شرکتم و تو حسابی در حال سکسکه کردنی مامانی خیلی زیاد سکسکه می کنی، فکر کنم باید اسمتو بزارم آقای سکسکه داشتم وب گردی می کردم و وبلاگای یه سری آدمای غریبه رو می خوندم که در مورد کوچولوهاشون نوشتن رو می خوندم، یه سریا در انتظار اومدن کوچولوهاشون بودن و یه سری ها هم کوچولوهاشون یا تو شکمشون بودن یا تو بغلشون مامانی ازت می خوام برای اونایی که منتظرن دعا کنی که هر چه زودتر نی نی های نازشونو تو بغلشون بگیرن ، و برای سلامتی بقیه نی نی ها هم دعا کنی خدا تو رو هم برای من و بابایی سالم و صالح حفظ کنه عزیز دلم ...
23 تير 1393

خاطرات دوره بارداری

سلام کوچولوی مامان عزیز دلم دیروز بطور اتفاقی دفترچه خاطرات دوران بارداریم رو که تو ایمیلم ذخیره ش کرده بودم دیدم، کلی کیف کردم از خوندنش، حسابی منو برد به اون روزا ، چقدر چشم به راهت بودم، چقدر منتظر دیدن صورت ماهت و چشمای قشنگت وبدم، چقدر دل نگرانت بودم، چقدر برای سلامتیت دعا می کردم، چقدر حال خوبی داشتم، دلم تنگ شده برای اون روزا، یه حال معنوی خاصی داشتم، احساس می کردم خیلی به خدا نزدیکم، ووواااااااایییییی که چقدر شیرین بود تکون خوردنات تو شکمم ،هر جا می رفتیم با هم بودیم، سر کار، تو خیابون، مهمونی، خرید و... وقتی از چیزی ناراحت بودم، صحبت کردن با تو بیشترین آرامش رو بهم می داد، همیشه خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کردم و البته هم...
23 تير 1393

اولین کلمات رهامم

سلام عمر مامان عزیزکم، نفسم، شیرین تر از عسلم، دقیقا توی 5  ماه و دو هفتهگیت اولین کلماتت رو گفتی "   “da da da الهی مامان قربون بره، الهی مامان فدای حرف زدنت بشه عشقم وقتی داشتم می خوابوندمت ، پستونک تو دهنت بود، پستونک رو در اوردی و شروع کردی به " د د د" گفتن و با گفتن من تو هم تکرار می کردی، خیلییییییی شیرین بود حرف زدنت، کلی با بابایی قربون  صدقت رفتیم و کیف کردیم مامانی این روزا دندون در آوردن داره اذیتت می کنه، هر چیزی که دستت می یاد رو می کنی تو دهنت و گازش می گیری، شبا تو خواب راحت نیستی و همش نق می زنی و یه جورایی ناله می کنی، دلم آتیش می گیره ناله کردنت رو می بینم بیدار می...
15 تير 1393

مادرانه خاله آیدا

سلام عزیز دل مامان یه خبر خیلی خیلی خوب ، خاله آیدای عزیز و مهربون مامان شده مامانی می دونم تو هم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدی خدای مهربون و نازنین دوباره بزرگیش رو نشونمون داد  یه فرشته کوچولوی بهشتی که عطر و بوی خدا رو داره، تو دل خاله آیدای نازنینمون لونه کرده خدایا شکرت و هزاران بار شکرت از روزی که این خبر رو شنیدم یه شعف عجیبی تو دلمه، خیلی خوشحالم آیدا جونم مادرانه ات مبارک ایشالا که بارداری خیلی خوبی داشته باشی ،ایشالا که بعد از 7 ماه خوشگل خاله به سلامتی به دنیا می یاد ، آخ که چه ناز و دوست داشتنی می شه نی نی آیدا جونم خدایا خودت مراقب آیدا و نی نی ناز بهشتی اش باش ...
15 تير 1393

زیبا ترین هدیه خدا

سلام جون مامان، عشق مامان، عمر مامان عزیزکم صبحا که چشم باز می کنم ،قشنگ ترین صحنه دنیا رو می بینم، رهام عزیزم  رو می بینم که روبروی مامانی ، صورت تو صورت مامانی آروم و ناز خوابیده، انقدر معصومی که وقتی آدم بهت نگاه می کنه دلش پر از عشق می شه ، بوئیدنت و بوسیدنت قشنگ ترین حس دنیا رو داره ، وقتی محکم به بغلم می چسبی سرمست می شم ، وقتی به صورتم نگاه می کنی و می خندی تمام وجودم پر می شه از عشق، وقتی با هم بازی می کنیم منم می شم یه مامان کوچولوی 3 ساله با همون حال و هوا، به هیچ چیز غیر از لذت بردن از اون لحظه فکر نمی کنم ،از غصه های دنیا دور می شم و چند لحظه ای رو به معنای واقعی زندگی می کنم     خدایا هزاران هزار ...
10 تير 1393

عشق مامان تو 5 ماهگیش

خیلیییی دوست دارم رهامم فدات بشم که اینطوری پاتو می خوری نفسم مامانی عاشقته پسرم مامان فدای پسر گلش بشه که پشت فرمون نشسته مامانی عاشق هر دوتونه ...
2 تير 1393

بدون عنوان

سلام زندگی مامان، مامان فدای چشمای مهربونت بشه عشقم عزیز دل مامان، این روزا روزایی سختی رو داریم می گذرونیم، مامانی هر روز میره سر کار، تو عزیز دلم داری دندون در میاری و بی قراری می کنی، حدود 10 روز می شه که اسهالی و تو این 10 روز یه روز خوبی و یه روز بهم می ریزی یه وقتایی وقتی می رسم خونه یه جورایی باهام قهر می کنی و به صورتم نگاه نمی کنی ولی یه وقتایی هم با خنده قشنگت به استقبالم میایی مثل دیروز، وقتی منو دیدی خندیدی ، خیلییییییی برام شیرین بود، تمام خستگیم رو فراموش کردم و کلی با هم بازی کردیم نفس مامان دیشب همش تو خواب ناله می کردی و گاهی با گریه از خواب بیدار می شدی، خیلی برات ناراحت بودم، نمی دونم از درد دندون در آوردن ب...
2 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهام می باشد